به تو که فکر می کنم
بی اختیار
به حماقت خود لبخند می زنم
سیاه لشکری بودم
در عشق تو
و فکر می کردم بازیگر نقش اولم …
افسوس…
دور باش اما نزدیک
من از نزدیک بودن های دور میترسم . . .
می گویند : شاد بنویس...!!
نوشته هایت درد دارند...!!
و من یاد مردی می افتم ، که با ویالونش...!!
گوشه ی خیابان شاد میزد...!!
اما با چشمهای خیس...!
ای که ترنم محبت را درقلبت احساس کردم
شایستگی احساس شما بیشترازاین جملات است
قطعات جداوتداوم یک حرف ویک فکرویک نگاه به طبیعت وجودشما درزمانهای متفاوت
زبان مشترک طبیعت یعنی عشق رادرمن زنده کرد هرکس که این زبان رابیشتربداند عاشق تراست
هیچ وقت فاصله هاحریف خاطره هانیستند
نباید به این ورطه می افتادم منظورم عشق بودسراسر اشتیاق ارتباط باشماهستم به امید انکه روزی همدیگر راببینیم وبانوشیدن قهوه ای وخیره شدن به چشمان هم احساسی رادرخودزنده کنیم تارسیدن ان روز منتظر میمانم.....
نیاباران..... عاشقانه اش نکن......من واو مانشدیم......
همه میتونن اسمت رو صدا کنن اما....
کم هستن کسایی که وقتی اسمت رو صدا میزنن لذت میبری
و با تمام وجود دوس داری در جوابشون بگی:
جاااانم...!